saharweb_sahre_kalam


جديد

سحر وب در نت سايت

آلبو عكس سحر وب


صفحه اصلي
پست الكترونيكي


دفتر يادگاري

 



لوگو



همين جا...

تاريخ شروع وبلاگ : 21 آبان 1381


همين جا ... وبلاگ سحر وب كه از سال 1381 با نام سحر كلام در دنياي وبلاگ نويسي متولد شد و طي ساليان رشد نموده و حال نيز همچون رودي جاريست گاهي ملايم و گاهي خروشان...

ايمان مدتهاست كه ازش بيخبرم و نمي دانم چرا ديگر نمي نويسد... هر كجا هست خدا نگهدارش… ...

اينجا مال يكي از علاقمندان شهرمانه كه مي خواد كاري بكنه و شهر زيباي همدان را به همميهنان بشناسونه ... اميدوارم موفق باشه...

يك جيزنقي حرف با تو ... منهم كمي حرف باهاش دارم اما بماند براي وقتي ديگر شايد!...

.ليلا.

..اميدوارم به سوگندها و آرمانهايشان پايبند باشند هنوز....

زنـدگي كـوانتـومـي

داداش سايه

دختر تنها

اگر از عشق ميشه قصه نوشت

دوران

انگوري

AKING

شباهنگم

ليدا

آرمين گيله مرد

ستاره شب هاي باراني

سعيد صداي سكوت

حقيقت مدار

ابوجهل

ضيافت هاي دوستت دارم هاي

زبل خان

جوانه ها

بابا و مامان و دخترشون

رفراندوم

تنهاي گوشه گير

پله اول.....

.....

***


سحر در دنياي مجازي

سحر در بلاگر
سحر در بلاگر 2
سحر در پرشين بلاگ1
سحر در پرشين بلاگ2
سحر در پرشين بلاگ3
سحر در آريا بلاگ
سحر در بلاگ فا
سحر در بلاگ اسكي

وبلاگ عكس سحر وب
 

نوشته هاي قبلي

باز بهمن ماه رسيد!

نگيد يك روز بود و حالا نيست

عیدتان مبارک!!!

سلاممدتی است که وبلاگم بدون هیچ دلیلی توسط سیستم ف...

يك سلام كوتاه

خونه خالي

تلخ ترين لحظه ها

بوي بارون

وطــــن

غصه نخور

 

آرشيو

03/01/2003 - 04/01/2003

04/01/2003 - 05/01/2003

05/01/2003 - 06/01/2003

06/01/2003 - 07/01/2003

07/01/2003 - 08/01/2003

08/01/2003 - 09/01/2003

09/01/2003 - 10/01/2003

10/01/2003 - 11/01/2003

11/01/2003 - 12/01/2003

12/01/2003 - 01/01/2004

02/01/2004 - 03/01/2004

03/01/2004 - 04/01/2004

04/01/2004 - 05/01/2004

12/01/2005 - 01/01/2006

02/01/2007 - 03/01/2007

10/01/2007 - 11/01/2007

11/01/2007 - 12/01/2007

12/01/2007 - 01/01/2008

01/01/2008 - 02/01/2008

02/01/2008 - 03/01/2008

03/01/2008 - 04/01/2008

04/01/2008 - 05/01/2008

05/01/2008 - 06/01/2008

06/01/2008 - 07/01/2008

07/01/2008 - 08/01/2008

08/01/2008 - 09/01/2008

09/01/2008 - 10/01/2008

10/01/2008 - 11/01/2008

11/01/2008 - 12/01/2008

12/01/2008 - 01/01/2009

01/01/2009 - 02/01/2009

03/01/2009 - 04/01/2009

09/01/2009 - 10/01/2009

10/01/2009 - 11/01/2009

01/01/2010 - 02/01/2010

02/01/2010 - 03/01/2010

03/01/2010 - 04/01/2010

04/01/2010 - 05/01/2010

05/01/2010 - 06/01/2010

06/01/2010 - 07/01/2010

07/01/2010 - 08/01/2010

08/01/2010 - 09/01/2010

09/01/2010 - 10/01/2010

10/01/2010 - 11/01/2010

11/01/2010 - 12/01/2010

12/01/2010 - 01/01/2011

01/01/2011 - 02/01/2011

02/01/2011 - 03/01/2011

04/01/2012 - 05/01/2012

09/01/2012 - 10/01/2012

01/01/2013 - 02/01/2013

 

زن رشتي

وبلاگ دوستان


 

~سحر~
بهونه

آلبوم عكس هاي جالب

ستاره باران

عشق معنوي

خيره به خورشيد

كلبه تنهايي من

نامحرمانه

جائي به وسعت حباب

مطالب قشنگ و آموزنده + عكس

روزهاي زندگي

دست نوشته هاي يك عاشق

به زباني ديگر

سايت مرجع متخصصين ايران

***

ابزار هاي اين سايت


 

114- يك بد بياري ديگه
113- موضوع روز
112- مقصر كيه؟
111-به بهانه روز پدر
110- شهرت يا دردسر
109- عادت نكنيم كه عادت كنيم
108- روز مادر
107- فرار
106- يك خبر خوب يا يك خبر بد!
105- عجيب اما واقعي
104- سياست مدار كاركشته
103- يك تئوري جديد
102-بدون لالايي
101- آيت عشق
100- زن رشتي
99- سرنوشت!؟
98 - اولين عكس
97 - شكوفايي
96- THE EXPERIMENT
95 - گران و ناراحت
94 - آخرين سلام 86
93 - زمستون داره تموم ميشه!
92 - برگ خشك ..
91 - YOU ARE RIGHT
90 - اين روز ها ...
89 - هنوز هوا سرده!
88 - حرفم رو پس ميگيرم ..
87 - گنجنامه
86 - برداشت آزاد
85 - تاسوعا و عاشورا
84 - چرا هميشه تا وقتي.
83 - كي دو تا خورده؟
82 - !يك موضوع بي ربط
81 - عيد قربان
80 - صداي پاي زمستان!
79 - شايد شما هم شنيده باشيد كه!!!؟؟؟
78 - كاسه اي زير نيم كاسه!
77 - If you feed a man
76 - آخرش خياط هم افتاد توي كوزه!!!
75 - برنامه ريزي! يا هذيان هاي شبانه
74 - حواسپرتي
73 - چند روز پيش
72 - روزمره گي!
71 - يادته يك روز ...
70 - Dear Sahar...
69 - عيد فطرت مبارك يادته ؟
68 - سلام ... بدون تعارف
67 - !!! صاحب خانه
66 - يك سال گذشت!؟
65 - يادگارهاي .....(2)
64 - يادگارهاي ..... (1)
62 - صدا
61 - برگ زرد منتظر بود!?
60 - عيدتان مبارك!
59 - مشكلات فرهنگيان !!!
58 - دود مي خيزد
57 - نيم برگي از دفتر خاطرات پدر...
56 - مقدمه
55 - گفتم كه برميگردم!!
54 - اگه منتظرم بموني!
53 - اين اواخر خيلي تنبل شدم
52 - براي ديدن لينك
51 - دنياي با تو بودن
50 - دختر يا پسر؟
49 - اون منم
48 - ميترسم!؟
47 - آنروز كه يادته؟
46 - نوشتن برام خيلي سخت شده؟
45 - وقتي گوش شنوا نيست
44 - شماره ويژه هفته نامه سحر
43 - مي داني ... عادت ندارم
42 - يك نكته!
41 - ساده بگويم
40 - يك اتفاق ساده ...
39 - تلخ و عجيب ...
38 - تنها دل ما دل نيست
37 - فقط جهت اطلاع!!!
36 - آن روز يا امروز !!!
35 - قصه دريا
34 - شما چقدر شجاع هستيد!!!
33 - اندر دل بي وفا غم و ماتم باد
32 - چند وقت پيش
31 - سلام! عزيزان شرمندام!!!
30 - يك‌، دو، سه !!!
29 - خيلي وقت بود
28 - دردسر جديدي به نامBlogger New
27 - امشب به ياد وبلاگ تاريخ شفاهي
26 - هشدار!!!
25 - مواظب سلامتي كامپيوترتان باشيد!!!
24 - در خانه دل عشق تو مجمع دارد
23 - من برگشتم!!!
22 - هرگز مباد
21 - گويند دو همسايه
20 - تقصيرو مقصر!!!
19 - روزهاي تند و تند
18 - Darling I'm Killed
17 - وقتي تو نيستي
16 - چرا؟؟؟
15 - انا لله و انا اليه راجعون
14 - خيلي طول كشيد
13 - درست وقتي كه فكر مي كني
12 - دختر لج باز
11 - براي تو ...
10 - فكر كنم توي چند روز آينده
9 - اشتباه نشود!
8 - كلافي بي پايان
7 - خداوندا...
6 - اين روزها هر چه تلاش مي كنم
5 - حالا خوبه
4 - گاهي وقت ها
3 - به نام خدا اولين ياداشت
2 - كمك
1- انتقال وبلاگم از پرشين به بلاگر

***

خبرنامه

دوستان عزيز:

اگر مي خواهيد از زمان بروز شدن اين وبلاگ با خبر بشويد در خبر نامه   عضو شويد

 





Powered by WebGozar

 

آمار

***

Powered by Blogger


  

 

Tuesday, August 26, 2008

المپيك 2008 پكن و گراني نان!

من به شخصه به ورزش كردن زياد علاقه اي ندارم همينجوري توي اين جامعه اعصابم خورده شده و نيازي نمي بينم كه زير چادر و قرنطينه ورزش كنم!؟
وقتي از جامعه ايران صحبت ميشه نصفش را زنان تشكيل ميدهن و با همه اينها از هيچ حق و حقوقي ...
ببخشيد كه از اين حرفهاي بيخودي تكراري نوشتم، از نحوه پخش مراسمات افتتاحيه و بخصوص اختتاميه بازي هاي المپيك پكن از دست تلوزيون ناراحت و دلخورم!
نمي دانم زن ها چه هيزم تري به اين مردها فرختن كه مثل جزامي ها باهاشون برخورد ميشه! شايد مسئولين تلوزيون ما فكر ميكنن كه همين الانه كه يكي از زن ها وسط ميداني به آن بزرگي جلوي چشم جهانيان دست به كاري ناشايست بزنه و ... البته جمعيت جهان ( منهي مردم ايران) چون ما مردم تافته جدا بافته از كل دنيا هستيم و فقط مصيبت ها و جنگ ها و قحطي هاي ديگر ملل به ما مربوط ميشه ... پرچم دار كشور لبنان را توي مراسم اختتاميه ديديد! فكر كنم يكي از اعضاي حزب الله لبنان بود!؟
دولت ايران دلش ميخواد همه مردم ايران را به زور هم كه شده به بهشت بفرسته! البته گراني ها اخير هم يك نمونه بارز از اين تلاش هاست ! چون دلشون ميخواد اين كار به سرعت صورت بگيره ارزاق روزمره مردم بيچاره حتي نان را به شكل فزاينده گران كرده ، حالا نمي خواد شما شعار تكراري بدين كه همه جاي دنيا گراينه ! حتي آقاي خامنه اي هم توي صحبت هايشان بمناسبت هفته دولت گفتن كه دستهايي هستن كه گراني را در كشور دامن ميزنن! فقط خدا به داد مردم برسد! كوتاه فكري هم حد و حدودي داره خلاصه اينكه من اين روزها از زمين و زمان شكايت دارم، همين



دلي كه دلدار داره
نازش خريدار داره
عزيز هر انجمنه
رونق بازار داره

دل كه بي دلدار باشه
از همه بيزار باشه
فرقي براش نمي كنه
گل باشه يا خار باشه


20935
Tuesday, August 19, 2008

بوذجمهر



مدتي پيش حكايتي خواندم كه در زندگيم تحول زيادي ايجاد كرد و براي اينكه مورد استفاده شما و هم قرار بگيره امروز قصد نوشتنش را دارم:
- كلي توي فايل هاي ذخيره شده و ياداشت هام گشتم تا اصل حكايت را پيدا كنم كه موفق نشد!!! آمدم نت هم جستجو كردم همچين موردي يافت نشد حالا مجبورم مضمون حكايت را بنويسم ...








گويند روزي حاكم وقت به بوذجمهر ظن بد كرد و او را به سياهچال انداخت تا اعدامش كند! وقتي زندانبان براي سركشي به نزد او آمد او را خونسرد يافت و گفت:
مرگت هر آن نزديكتر مي شود و هر آن امكان دارد كه حكم اعدامت اجرا گردد اما در حال تو دگرگوني پديد نيامده و هيچ نگراني در چهره ات پديدار نشده علت اين همه اعتماد به نفست چيست؟
بوذجمهر گفت: معجوني ساخته ام كه هر كه آن را به كار بندد او را از هيچ چيز باكي نخواهدبود! مرد پرسيد و آن معجون چيست؟
بوذجمهر گفت:اول آن كه مرگ دست خداست و هيچ كس قادر به گرفتن جان من نيست مگر به خواست و اراده او.
دوم اينكه ممكن بود از اين حال روز من بدتر به سرم بيايد و اين حال و روزم در مقابل آن جاي شكر دارد
سوم اينكه از اين ستون به آن ستون فرج است و امكان دارد هر آن اتفاقي اين راي و حكم حاكم را نقض نمايد
چهارم اينكه ( هر چه فكر كردم اين مورد يادم نيامد و گويا بكل فراموشش كردم! شايد اين مورد هم فراموشي بوده ! فراموشي بعضي وقت ها بهترين نعمتي كه خدا به ما داده و گاهي اوقات بغير از فراموش كردن سختي ها راه چاره ديگري نداشته باشيم) ...




20722
Tuesday, August 12, 2008

حكايت تلوزيون ما
حكايت تلوزيون ما شده حكايت جايزه دادن به فيلم هاي در پيتي به اصطلاح هنري كه بعد از انقلاب يك مدتي باب شد و هر كسي يك دوربين دست گرفت و با مجوز و بي مجوز راهي ده كوره هاي دوردست شد و بدون هزينه كردن ريالي دست بكار ساخت فيلم هايي شدن كه از ايران و ايراني فقط فارسي حرف زدنش بود چون هيچ نشاني از ايران و ايراني توش نبود ... چند تا بچه معصوم روستايي بودن كه فقط شنيده بودن كه چيزي به نام سينما وجود دارد و ... كار كارگردان هم شده بود نشان دادن فقر و بدبختي و بيچارگي مردم بيخبر از همه جا و ... خلاصه اين فيلم ها شده بودن فيلم هاي جشنواره پسند خارجي ها چون از ايران يك تصوير دور از واقعيت نشان ميدادن كه مورد علاقه دشمنان ايران بودن و دست اندركاران ساخت فيلم هم بعد از گرفتن جايزه از ترس بازجويي كه اين چيه ساختي، جرائت آمدن به كشور را نداشتن و خارج نشين شدن و ...



اما چرا گفتم حكايت جايزه دادن به اينگونه فيلم ها هم شده عين تلوزيون ما! راستش وقتي فرهنگ فيلم هاي سينمايي ايراني را ورق ميزنيم متوجه مي شويم كه در گذشته اين مر و بوم دست كم دو سه هزار فيلم سينمايي توي كشورمان ساخته شده كه تلوزيون ما از فيلم هاي قديمي فقط دو فيلم گاو و سازدهني را تا حالا بطور كامل نشان داده كه هر دو در دور افتاده ترين نقاط كشور ساخته شدن و موضوع يكي گاو و ديگري خر شدن بعضي ها و سوار شدن بعضي ديگره و هيچ نشان بارزي از ايران و ايراني در آنها ديده نمي شه و من چند بار فكر كردم اين فيلم يك فيلم آفريقايي و يا لااقل يك فيلم هنديه! كه ماهرانه دوبله شدن! و گرنه هيچ چيزي براي اين نسل ندارن حتي خاصيت سرگرم كردن هم ندارند و تلوزيون ما با آب و تاب فراوان اقدام به نمايش آنها ميكنه كه بله در گذشته ايران اين چنين جايي بود و توي اين چند سال بعد از انقلاب به اين شكل در آمده ! نمي دانم با پنهان كردن و وارونه نشان دادن واقعيت ها به دنبال چه هستيم؟ چرا مثل بعضي ها سعي در پنهان كردن گذشته مان داريم؟ آيا ايراني آنچان بي ريشه شده است؟؟؟
20666
Tuesday, August 05, 2008

يك بدبياري ديگه!
حالا نگو كه همش دارم آيه ياس مي خوانم، اين پستم جريان يك بدبياري ساده را نوشتم! دوست نداشتي نخوانش !

امروز (جمعه) رفته بوديم باغ براي گردش و فرار، از دست هواي گرم و دم كرده! از آسمون آتيش مي باريد و حتي سايه درخت ها هم جاي خنكي براي استراحت نبود .
ديشب هم چون سريال ترانه مادري را نديده بودم دلم نمي خواست تكرارش را از دست بدم و تلوزيون كوچولوي خوشگلم را هم با خودم آورده بودم وقتي ديدم تكرار سريال را نشون نمي ده بردم گذاشتمش توي ماشين كه زير دست و پا نمونه . برگشتني رفتم سر وقت باغبان پير، او گفت كه امسال به علت خشكسالي نوبت آبياري را دو روز عقب انداختن و باراني هم كه نباريد به همين علت اكثر محصولات دارن از بي آبي از بين ميرن!
بعد از نهار ( خدا نصيب هيچ كس نكنه از بس مگس بود داشتن روي سفره موج ميزدن!) زنبيل به دست رفتيم سر وقت گوجه فرنگي ها و آنهايي كه رسيده بودن را داشتيم مي چيديم كه داداش كوچولوم گفت من خستم و ميروم توي ماشين و رفت! خلاصه تا عصر كلي توي باغ گشتيم و سر حال آمديم و عصر وقتي داشتيم خوشحال برميگشتيم خونه من چشمم به تلوزيونم پشت شيشه ماشين افتاد! در را باز كردم ديدم تلوزيون كوچولوم پشت شيشه عقب ذوب شده و تغيير شكل داده و فقط چيزي شبيه به تلوزيونه! داشتم از عصبانيت منجر ميشدم!!! سوار شديم كه راه بيافتيم دست بردم كورنومتر ساعت را تنظيم كنم ديدم ساعت نيست گفتم ساعت داداش كوچولوم گفت گذاشتم سينه ماشين!!!! موقع خواب پام بهش خورد و از جاش كنده شد! دستم را دراز كردم بردارم كم مانده بود بچسبه به دستم از بس داغ بود، نگاه كردم صفحه اش سياه شده بود و آنهم مچاله شده بود از بس زير آفتاب مانده بود ... اينبار از بس عصباني شده بودم كه داشتم خودم هم ذوب ميشدم اما چي مي توانستم بگم؟ آمديم خونه با داداشم قهر كردم و آمدم بالا توي اتاقم و براي شام هر چه صدام كردن نرفتم پائين و چند بار داداشي آمد سراغم و محل بهش نگذاشتم و بعد از كلي اصرار گفتم از دستش ناراحتم ... خلاصه چند تا گوجه فرنگي و سيب به بهاي خراب شدن ساعت و تلوزيونم تمام شد و الان هم ساعت 2 نصف شبه و من بدون شام هنوز جلوي كامپيوترم نشستم و فقط اين چند دقيقه آخر توانستم كار مفيدي انجام بدم ...

.


بي خودي نيست من زمستون را خيلي دوست دارم و بيشتر اوقات دلم براش تنگ ميشه !!!من يكي كه تحمل گرماي طاقت فرسا را ندارم

20508
***

www.saharweb.blogspot.com


:منشور وبلاگ من

يادم باشد
حرفي نزنم كه به كسي بر بخورد
نگاهي نكنم تا دل كسي بلرزد
راهي نروم كه بيراه باشد
خطي ننويسم كه آزار دهد كسي را
يادم باشد
كه روز و روزگار خوش است
همه چيز رو به راه بر وفق مراد است و
خوب
تنها
تنها دل ما دل نيست
آره .....

:توجه فرمائيد

خانه - پست الكترونيكي - نوشته هاي پيشين - وبلاگ تصويري سحر وب - جستجو در ياهو  - با تشكر از گوگل

سحر , سحروب , سحروبز , سحركلام , sahar , saharweb , saharwebs, sahar web , sahar webs



--------------------------------------------------------------------------------

Home - Email - Comments - Gallery Picture - Saharwebs Pictures Album - Googel

اگر نظري پيامي و يا حرف و صحبتي با من داريد پائين را كليك كنيد

Questions or comments should be sent to Sahar_webs@‎Yahoo.com