|
||
|
|
Wednesday, November 14, 2007
برنامه ريزي! يا هذيان هاي شبانه
الان ساعت 2:20 دقيقه روز چهارشنبه است به عبارتي شب سه شنبه كه فرداش ميشه چهارشنبه! براي بعضي ها چهارشنبه است و براي بعضي ها هنوز سه شنبه تمام نشده و براي اكثر مردم امروز!؟ امروز چي دارم ميگم براي اكثر مردمي كه الان خواب هستن الان نه روز و نه شب و نه! وقتي خوابيديم مگر زمان و مكان براي ما فرقي ميكنن؟ مگر فرق ميكنه توي بهشت هستيم يا توي جهنم؟ توي پر قو خوابيديم يا روي زمين سفت و سخت! اصلا مگر ما فكر هم مي كنيم كه اين چيزها را هم بفهميم؟ مگر نه اين است كه شب روي تخت خواب دراز ميكشيم و براي فردايي كه هنوز نيامده نقشه مي كشيم و به فرصت هايي از دست داده ديروز غبطه مي خوريم و يهو بدون اينكه خودمان هم بدانيم با صدايي از خواب ميپريم! صدا مي تونه صداي زنگ ساعت باشه و يا صداي مهربان مادر! بيدار شو ... اول با خودت فكر مي كني كه داري خواب مي بيني چطور ممكنه؟ تو كه سرت را روي بالش گذاشتي ساعت مگر 10 يا فوقش 11 نبود؟! اما وقتي چشمت را باز مي كني در كمال ناباوري مي بيني كه الانه خورشيد طلوع كنه و تو هنوز داري به اين فكر مي كني كه فردا چه بكني! امروز يك آقايي توي تلوزيون داشت در مورد برنامه ريزي حرف ميزد و همش از اينكه بايد توي زندگي برنامه داشت و در هر صورت به برنامه هاي نوشته شده عمل كرد داد سخن ميداد! با خودم گفتم منهم براي فردام برنامه مي نويسم ... ساعت 7 بيدار مي شوم... ساعت 7:30 اگر خواب از سرم بپره صبحانه مي خورم ... ساعت 8 ميروم دانشگاه ... ساعت 9 همراهم زنگ ميزنه! مادرمه ميگه بيا خونه برات خواستگار مي خواد بياد!!!!!!... ساعت 10 خانه هستم ... 11 آقا داماد خوشبخت با اسب سفيد آمده خونه ما ... ساعت 12 همه چيز تمومه و ساعت 13 سفره پهن ميشه! منظورم سفره عقده ... 13:30 ميگم بله 13:33 آقا دادماد خوشخبت هم ميگه بله ... ساعت 14 ميريم بازار و هر چي براي يك زندگي لازمه را ميخريم (چون من خيلي به اين چيزها وسواس دارم اين مورد سه ساعت طول ميكشه) ساعت 17 با هم ميشينيم برنامه كودك تلوزيون را نگاه مي كنيم ساعت 18 برنامه تمام شده و ما مراسم عروسي را شروع ميكنيم و تا ساعت 11 برنامه ما ادامه داره ... ساعت 12 دوتايي مثل دو تا مرغ عشق توي خونه خودمان ميپريم روي رخت خواب و در آغوش هم ... خب اون وقت حساس سر ميرسه و ساعت زنگ ميزنه و مامانت سرت داد ميكشه كه دير شد و بيدار نشي نمازت قضا ميشه! از خواب كه بيدار ميشي بالشي را كه تا صبح در آغوش داشتي را پرت مي كني به گوشه اي از اتاق و با خودت مي گي: مگر زندگي دست خودمه كه بخوام براش برنامه بنويسم!! مگر توي خواب ...
- يك هفته با خودت كشتي ميگيري كه مثلاَ اين هفته جمعه مي خواي بري كوه! هي برنامه ريزي مي كني و وسايل مورد نياز را ميخري و همه چيز براي يك جمعه خوب كنار جويبار روي كوه الوند جوره ! شب مي خوابي و صبح هنوز چشم از خواب باز نكرده تلفن زنگ ميزنه و بهت خبر ميدن كه مادر بزرگت ديشب فوت كرده و ... واي كدام را بگم حالا نگي اين چه مزخرفاتي است كه نوشتي ... چون امشب حال درست و حسابي ندارم و از عصر تا يك ساعت پيش داشتم توي كارهاي خونه داشتم به مامانم كمك مي كردم حسابي خستم و قاطي مي كنم ... وبلاگ خودمه و هر چي دلم بخواد توش مي نويسم و به كسي هم مربوط نيست! خوب دولت هم اين حق را براي امثال من محفوظ داشته و اين حق را بهم داده كه وبلاگم را ثبت نكنم ..... تو چي مي گي؟؟؟؟؟؟؟ نگو خودم حدس ميزنم ... هذيان هاي شبانه !!! پا شم بخوابم و مگر الان وقت وبلاگ نوشتنه؟
Comments:
Post a Comment
|
*** |
|
:منشور وبلاگ من
يادم
باشد
حرفي نزنم كه به كسي بر بخورد
نگاهي نكنم تا دل كسي بلرزد
راهي نروم
كه بيراه باشد
خطي ننويسم كه آزار دهد كسي را
يادم باشد
كه روز و روزگار
خوش است
همه چيز رو به راه بر وفق مراد است و
خوب
تنها
تنها دل ما دل
نيست
آره .....
:توجه فرمائيد
خانه
-
پست الكترونيكي
-
نوشته هاي پيشين
-
وبلاگ تصويري سحر وب
-
جستجو در
ياهو
-
با تشكر از
گوگل
سحر ,
سحروب ,
سحروبز
,
سحركلام
,
sahar ,
saharweb
,
saharwebs,
sahar web
,
sahar webs
--------------------------------------------------------------------------------
Home
-
Email -
Comments -
Gallery Picture -
Saharwebs Pictures Album
-
Googel
اگر
نظري پيامي و يا حرف و صحبتي با من داريد پائين را كليك
كنيد
Questions or
comments should be sent to Sahar_webs@Yahoo.com