امروز از آن روزهايي كه توي خونه تنها هستم و بدون اينكه بخواهم شروع به نوشتن كردم! يعني هيچ موضوعي به نظرم نمي رسه و همينطور الكي خواستم يك چيزي نوشته باشم. ظهر بعد از اينكه دادشم كوچولوم رفت مدرسه مامانم گفت دلم گرفته و بدون هيچ حرفي حاضر شد كه بره يك دوري بزنه و برگرده!
يهو يادش آمد كه به زن عموش قول داده كه بره ديدنش البته دو سه هفته پيش اين قول و داده بود اون به من تعارف نكرد كه باهاش بروم و من هم هيچ اصراري نداشتم كه باهاش بروم.
گفت واسه نهار خودت كباب درست كن و از گوشت هاي پائيني بردار و دست به بالايي ها نزني و .... كلي وصيت كرد و رفت! هنوز از خونه دور نشده بود كه به گوشيش زنگ زدم تا مطمعن بشم همراهشه و يادش نرفته توي خونه جا بگذاره! راستش با اينكه توي خونه هميشه با بودن هم تنها هستيم اما بعضي مواقع آدم دلش مي خواد كه واقعاً تنها باشه با اينكه من مثل بعضي ها شلوغ كاري بلد نيستم و دست از پا خطا نمي كنم اما دوست دارم خودم باشم و خودم الان هم ساعت 15:30 هست و من اصلا گرسنه نيستم كه بلند شم آشپزي كنم در يخچال را باز كردم از نگاه كردن گوشت هاي يخ زده حالم بهم خورد و گفتم : چيپس و پفك بخورم هم زحمتش كمتره و هم اينكه وقتم را با آشپزي هدر نمي دم ...
حال چي شد كه اين يك تيكه از زندگيم را نوشتم و گذاشتم اينجا؟ راستش بيخودي و همينطوري و بدون هدف نبود ! چند روز پيش به
وبلاگ ليلا سر زده بودم نوشته بود كه
شوهر عمه اش فوت كرده! ( خدا بيامرزدش) صفحه نظر خواهيش را باز كردم پيام تسليتي براش بگذارم برام خيلي جالب بود:
جويا پنجشنبه 22/9/1386 - 18:25
با سلام ودرود خدمت شما هم وطن عزيزبا توجه به اينكه مدتي است حملاتي غيراخلاقي وغير فرهنگي…
آرش دوشنبه 19/9/1386 - 23:22
سلام دوسته من ضمن تشکر از وبلاگ باهالت ميخوام شمارو دعوت به عضويت در يه سايت درآمدزا بکنم....
آزادی - برابری دوشنبه 19/9/1386 - 17:29
دوستان، علی رغم فشارهای امنیتی و بازداشتهای گسترده، آزادی خواه و برابری طلب ....
انبارلويي یکشنبه 18/9/1386 - 19:24
سلام. داشتم رد ميشدم توجهم جلب شد اومدم سری بزنم. موفق باشی و خدانگهدار