Thursday, September 04, 2003
تلخ و عجيب ... اما واقعي
چند روز پيش بعد از ظهر خسته و كوفته از كار روزانه جلوي تلوزيون ولو شده بودم و به همراه خانواده مشغول تماشاي برنامه اي بودم از شبكه سوم سيما!
آنقدر خسته بودم كه حاليم نبود موضوع برنامه چيه؟ بعد از يك ربع تازه متوجه شدم در باره يكي از بانوان موفق كشور صحبت ميكند!
داشت از كار و زندگيش تعريف مي كرد! دكتراي .... قهرمان ايران در رشته ..... عضوهيئت رئيسه ....... عضو بانوان .... عضو انجمن ...... و دهها مجمع و انجمن خيريه ديگر...
مي گفت: در سال 60 درحالي كه 18 سال بيشتر نداشت در اثر اشتباه يكي از جراحان زبر دست كشور قطع نخاع شده بود واز آن روز زندگيش مسير ديگري پيدا كرده !
چه زن زيبا و برازنده اي ! از ديدن حال و روزش دلم كباب شد! به قيافه دادشي نگاه كردم ديدم دو چشم دارد دو تا هم قرض كرده و غرق تماشاست!!! زير چشمي نگاهي به چهره مامان انداختم، صورتش خيس اشك بود و زير لب چيزي مي گفت: دستهايت قطع ميشد وقتي داشتي دختر بيچاره را به اين حال و روز مي انداختي!!! اي از خدا بي خبر...
و ....
شب همان روز ميهمان داشتيم و براي سرگرمي شان باز تلوزيون روشن بود!( حالا فكر نكنيدهميشه بيكاريم و تمام اوقاتمان به تماشاي تلوزيون تلف ميشه!) ساعت 30/22 بود كه ميهمانان خواستن به اخبار گوش بدن! خلاصه اخبار...
يكي در اين ور دنيا مرد...
يكي آن ور دنيا زخمي شد ...
زير دريائي فلان كشور غرق شد!
بمبي در فلان شهر منفجر شد و 100 نفر كشته شدن!
داشت سرم گيج ميرفت! چه عجب امروز همه جاي دنيا امن امان است!!!
تا رسيد به اين خبر...
پزشكان كشور ... با تجويزعينك به سگي آن را از خطر كشته شدن نجات دادن !!! همه از شنيدن اين خبر تعجب كرديم و با ديدن تصوير سگ با عينك تعجبمان بيشتر شد!
همانطور كه داشتيم سگ عينكي را تماشا مي كرديم داداشي با صداي بلند گفت:آبجي نيگاه دكتراي آنجا تشخيص دادن سگ احتياج به عينك داره اما دكتراي ما آن زن بيچاره را با تشخيص اشتباهشان فلج كردن!!!!