|
||
|
|
Tuesday, July 29, 2008
موضوع روز درسته كه يك حرف تكراريه اما چرا بايد وضع مان اينطور باشد!؟ اين روزها همش آب و برق قطعه! چرا توي كشورمان هيچ چيز به نسبت تقاضا وجود ندارد؟ يك روز آب يك روز برق يك روز گاز يك روز بنزين يك روز پول نقد يك روز ... مردم هر چيزي كه لازم دارن نيست! چرا بعد از گذشت 30 سال از انقلاب در كشورمان هنوز كه هنوزه همش بحث در مورد زير ساخت هاست! مگر يك نفر چند سال عمر داره؟ حالا نگيد كه براي خونه يك ژنراتور بگير و خودت را خلاص كن! ديروز ظهر كلي زير ذل آفتاب توي صف بنزين ايستاديم و كولر ماشين هم جوابگوي گرما نبود و نوبتمان شد و هنوز شروع به زدن بنزين نكرده بودم ديدم شماره انداز از كار افتاد و كارگرهاي پمپ دستهايشان را بهم زدن و گفتن نازل ها را بگذاريد سر جاش برق رفت!!! و من بعد از كلي علافي دست از پا درازتر آمدم خونه، حالا هر كداممان بايد چند تاژنراتور بخريم تا همه جا برق داشته باشيم! 20390
Tuesday, July 22, 2008
مقصر کيه؟ امروز ظهر ميهمان داشتيم! فقط يک زن و شوهر تنها ! ميدانستم که دو تا بچه دارن اما نمی دانستم چرا با خودشان نياوردن؟ اينها از دوستان خانوادگی قديمی ما بودن که رفت و آمدمان با فراز و نشيب های زيادی مواجه بوده! اکبر که با داداش کوچولوی من همسنه يادم آمد که رفته ده پيش مرغ و خروس هاش اما از پسر بزرگترشان علی خبری نداشتم . اون حدود 17 سالشه و سال ها پيش به سفارش مادرش می آمد خونه ما و من بهش کامپيوتر ياد ميدادم و با اينکه بچه زرنگ و درس خوانی بود اما در يادگيری کامپيوتر بکل تنبل و کودن بود و من هر چی بهش ميگفتم می گفت اينو بلدم و چيز ديگه ای بگو! عجب اعتماد بنفسي داشت !!!!!!!! من که از دستش آسی شده بودم و روم هم نمی شد به مادرش بگم پسرش با همه زرنگيش و غرورش هيچ چی ياد نمی گيره دست به کار شدم و 101 تا سوال آسون در حد بله و خير آماده کردم و يک روز که به خونه ما آمده بود بهش دادم و ازش خواستم که بهشون جواب بده تا من بدونم چی بايد بهش ياد بدم! پس فرداش که آمد سوالات را ازش خواستم و او با خجالت آن را بهم پس داد و از 101 جوابی که بايد می نوشت فقط اسمش را نوشته بود و ديگر هيچ ... ... طولش ندم اينها را گفتم که بگم ازش شناخت نسبی دارم . بعد از نهار وقتی توی آشزخانه داشتيم با هم ظرف می شستيم ازش در مورد علی پرسيدم و ... مادرش مثل ابر بهاری گريه ميکرد و برام تعريف کرد که پسر درس خوانش در انتخاب دوست اشتباه کرده و چند وقتيه درس و مشق را رها کرده و رفته دنبال مواد مخدر و الان هم توی اردوگاهه مثل اينکه ديگه روم نشد ازش بپرس خودشان بردن يا گرفتنش بعد هم موضوع برادرش را مطرح کرد که او هم معتاد شده و با اينکه يک بار هم با خرج خودش برده و ترکش داده او دوباره به مواد جديدي معتاد شده!فکر کنم گفت کريستال!!! من از شنيدن اسمش خنده ام گرفت آخه دستم داشتم ليوان های کريستال را آب ميکشيدم و فکر کردم در مورد آنها حرف ميزنه! خلاصه امروز بعد از نهار يواشكی توی آشپزخانه گريه بازاری بود که نگو و نپرس ! علی را می شناختم و ميدانستم بچه سالمی (بود) اما برادرش را نديدم و نه می شناسم و نمی دانم او چطور آدميه اما اينو ميدانم که هر کسی مقصر تقصيرات خودشه و هيچ کس را بخاطر کس ديگر مجازات نمی کنن! با همه اينها نمی دانم ريشه اين بلاي خانمانسوز در کجاست و چه کسی مقصر اصلی ماجراست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ![]() 20313
Tuesday, July 15, 2008
به بهانه روز پدر حالا قرار نيست كه هميشه حرف هاي شاد نوشته بشه! بعضي وقت ها در خوشترين لحظات زندگي ما شايد بدترين لحظه زندگي كسي ديگر باشه ميگي نه پس گوش كن: خانواده من يك خانواده جوان بود! يعني بجز يك خاله و عمو، كه خيلي سال قبل از تولد من فوت كرده بودن تا من يادم مي آمد هيچ كسي توي قبرستان نداشتيم و بجز چند بار كه با مادرم زمان بچگي به قبرستان متروكه محله مان رفته بوديم به ياد نداشتم به چنين جاهايي رفته باشم تا ... تا اينكه اول از همه مادر بزگ پدريم عمرش را داد به شما و بعد پدربزرگم فوت كرد هنوز رخت عزاي اون را از تن در نياورده بوديم كه پدرم دار فاني را وداع كرد و اينطور شد كه خانواده جوان من طعم تلخ از دست دادن عزيزان را به سختي تجربه كرد... راستش از خدا پنهان نيست از شما چه پنهان اين مادر بزرگم در بچگي چون چند بار مرا سخت اذيت كرده بود زياد دوسش نداشتم و فقط بخاطر اينكه مادر بزرگم بود بهش احترام ميگذاشتم و زياد در سوگ از دست دادنش به خودم فشار نياوردم . پدر بزرگم هم چون به مادر بزرگ وفادار نمانده بود و بعد از مرگش ازدواج مجدد كرده بود و من اصولاً از مردي كه وفادار به همسرش نباشه اصلاً خوشم نمي ياد به همين خاطر از دست دادن اون هم برام زياد مهم نبود ( حالا فكر نكنيد من آدم بي رحمي هستم نه با خودم نيست من خيلي زود رنجم و خاطرات تلخ زود از يادم نمي رن فقط همين!) اما وقتي مرگ زود هنگام پدرم فرا رسيد من ماهها و سال ها در فراغش گريه كردم و هر وقت به يادش مي افتم بعد از سال ها باز چشم هام خيس اشك ميشن و ... 20230
Tuesday, July 08, 2008
شهرت يا دردسر هفت هشت سال پيش كه با اينترنت و وبلاگ آشنا شدم مثل اكثر جوان ها جوياي نام و شهرت بودم و توي هر متينگ و قرار و راهپيمايي و گردهمايي و ... خلاصه هر جا كه ميشد خودم را مطرح كنم حضور داشتم و كم كم به چهره ثابت اينجور مجالس تبديل شدم و از اينكه عكسم را در سايت هاي مختلف ميگذاشتن و اينطور صاحب شهرت شده بودم به خودم افتخار ميكردم! مثل هنر پيشه هاي معروف شده بودم و كم مانده بود براي گرفتن امضا ازم سر و دست بشكنن و خلاصه حسابي معروف شده بودم و در فضاي جديدي كه براي همچون مني پيش آمده بود چهار نعل مي تاخدم تا اينكه مثل همه ستاره ها كم كم دوران عفولم نزديك شد! البته نه به اين سادگي ها! كم كم عكس هايم را در ميان انبوه عكس هايي ميديدم كه در برخي سايت هاي نامناسب ميگذاشتن و با استفاده از تكنيك هاي مختلف و روش هاي غير اخلاقي كله ام را روي بدنهايي مي چسباندنم كه خودم از ديدنشان شاخ در مي آوردم و خلاصه افتضاحي به بار آمد كه نگو و نپرس!؟ تا چند وقت پيش از ديدن عكس هام در سايت هاي مختلف احساس غرور و بزرگي ميكردم اما حالا كم مانده خودم را گم و گور كنم ! خلاصه كاري بود كه شده بود و روغني بود كه ريخته شده بود... اشتباه نشه اين فقط يك داستان كوتاه بود ، اين داستان شايد قصه زندگي خيلي ها از ما باشه كه در اثر اشتباهاتمان به جاهاي باريك ختم شده باشه، راستش من هيچ وقت كارم به اين جا ها نكشيد و هميشه حد خودم را مي دانستم و به هيچ كس بيش از حد اطمينان نمي كردم و نمي كنم! اما با همه اينها همين چند وقت پيش بود كه ديدم يكي از عكس هام را يكي گذاشته روي يك ترانه و قاطي عكس هاي ديگران رديف كرده!!! منهم از ديدنش داشتم شاخ در مي آوردم ! نه اينكه من خيلي خوشگل و ماه باشم نه فقط چون قيافم شبيه يك دختر معمولي ايراني بوده ازش استفاده كرده بودن و با همه اينها من راضي نبودم; اما اگر تقصير و مقصري باشه همش برميگرده به خودم ! راستش نبايد خودمان را گول بزنيم دنيا جاي شغال ها و گرگ ها هم هست و هميشه به دنبال لقمه هاي چرب تر هستن ... حالا خواهشن هي گير ندين كه عكس بده!!!! يك بار دادم و براي هفت پشتم بسه! آدم عاقل هيچ وقت از يك جا دو بار گزيده نمي شه ... 20126
Tuesday, July 01, 2008
عادت نكنيم كه عادت بكنيم!!!؟؟؟ - شب سه شنبه ست و بايد طبق عادت وبلاگم را بروز كنم و برگي ديگر از اين وبلاگ را خلق كنم! نمي دانم اين تعبير خوبي از نوشتنم باشه يا نه!؟ اما در كل نوشتن خودش خلق كردن يك اثري است كه به جا ميمونه فارق از اينكه اين نوشته خواننده اي داشته باشه يا نه! اما در هر حال يك نوشته است كه در زماني مشخص توسط شخص مشخصي نوشته شده و كاريش نمي شه كرد!!!چي نوشتم من امروز مغزم هنگ كرده!!!بايد اعتراف كنم كه اين عادت بدي كه آدم به چيزي عادت كنه!؟ . 20010
|
*** |
|
:منشور وبلاگ من
يادم
باشد
حرفي نزنم كه به كسي بر بخورد
نگاهي نكنم تا دل كسي بلرزد
راهي نروم
كه بيراه باشد
خطي ننويسم كه آزار دهد كسي را
يادم باشد
كه روز و روزگار
خوش است
همه چيز رو به راه بر وفق مراد است و
خوب
تنها
تنها دل ما دل
نيست
آره .....
:توجه فرمائيد
خانه
-
پست الكترونيكي
-
نوشته هاي پيشين
-
وبلاگ تصويري سحر وب
-
جستجو در
ياهو
-
با تشكر از
گوگل
سحر ,
سحروب ,
سحروبز
,
سحركلام
,
sahar ,
saharweb
,
saharwebs,
sahar web
,
sahar webs
--------------------------------------------------------------------------------
Home
-
Email -
Comments -
Gallery Picture -
Saharwebs Pictures Album
-
Googel
اگر
نظري پيامي و يا حرف و صحبتي با من داريد پائين را كليك
كنيد
Questions or
comments should be sent to Sahar_webs@Yahoo.com