|
||
|
براي اولين بار بود كه در كنكور شركت ميكرد!!! سال اول دبيرستان كه بود با پنج تجديد ، شهريور ماه مردود شد!
اواليل آذر ماه بود كه از دبيرستان با منزلشان تماس گرفتن كه به پدرش بگيد بياد مدرسه كارش داريم!؟ وقتي پدرش پا توي دفتر مدير مدرسه گذاشت در كمال ناباوري پرونده مهسا را روي ميز مشاهده كرد؟ خانم مدير گفت: غرض از مزاحمت اينكه طبق بخشنامه جديد آموزش و پرورش فرزند شما بايد امسال قبول ميشده اما چون اين بخشنامه دير به دست ما رسيد اين موقع سال شما را خواستيم كه بگيم مي توانيد بچه تان را ببريد توي يك مدرسه ي ديگه منطقه ثبت نامش كنيد! اينهم توصيه نامه و پرونده مهسا جان!!!! پدر بيچاره داشت شاخ در مي آورد، گفت : وسط سال تحصيلي اين چه حرفيه كه مگن؟ كجا ببرم ثبت نامش كنم؟ كاغذ هايي كه روي پرونده بود را برداشت و يك نگاه سطحي بهشان انداخت و دوباره گفت: حالا چه اجباريه كه ببريم مدرسه ديگر، همين مدرسه بماند و درس بخواند! خانم مدير گفت: شما درست ميفرماييد! اما چون نمره هاش توي رياضي و ... پائين هستن نمي تونه توي هيچ يك از رشته هاي اين مدرسه درس بخواند و بايد به يكي از هنرستان هاي كار و دانش بره! باباي مهسا تازه دو رياليش افتاده بود كه منظور از اين دعوت و حرف ها چيه! هر چه اصرار و خواهش و تمنا كرد كه فرزندش آنجا بماند و امسال هم توي پايه اول درس بخواند كارساز نبود و ، مرغ يك پا داشت و نمي شد كه مردوديش را بپذيرن و گفتن كه بايد حتما قبول بشه!!! خلاصه وقتي ديدن چاره اي نيست پرونده را برداشتن و با هم رفتن به اداره منطقه و بعدش هم رفتن اداره كل! و هر اتاقي كه رفت جواب سر بالا شنيد. از حرف هايي كه مي شنيد بيشتر يكه مي خورد و بعضي ها كه از بخشنامه جديد بي اطلاع بودن مي گفتن همچين چيزي صحت نداره و نمي شه و تا حالا همچين چيزي نشنيدن، اما وقتي به صحت حرفها ميرسدن و مي فهميدن بخشنامه جديده تغيير جبهه ميدادن و مي گفتن چاره اي نيست و شما نمي توانيد برابر همچين بخشنامه اي بياستيد و اگر مي خواهيد دوباره سال اول را بخوانيد برويد مدرسه غيرانتفائي و آنجا بخوانيد!!! آخرش هم رفتن پبش يكي از دوستان قديمي كه در اداره كل بود و مشكل را با اون هم مطرح كردن او كاملاً در جريان بخشنامه بود نشست و آنها را قانع كرد كه هيچ چاره اي نيست و وزارت خانه حالا به اين نتيجه رسيده كه اين قسم دانش آموزان را امسال قبول كنه! تا خرج اضافي روي دست وزارتخانه نگذارن و بعد هم نشست و از محاسن رشته هاي كارودانش حرف زد و آخرش اين پدر و دختر را مجاب كردن كه بروند در يكي از رشته هاي كار و دانش ثبت نام كنن! البته خيلي تاكيد كرد كه بجز رشته امور اداري و رشته هاي هنري !!!!
چاره اي نبود و سر تسليم فرود آوردن و رفتن هنرستان كار و دانش!خانم ناظم پرونده و معرفي اداره منطقه را گرفت و اتوماتيك شروع به نوشتن كرد و گفت كلاس امور اداري !!!!!! با ديدن تعجب پدر و دختر ادامه داد ، فقط توي اين رشته جا داريم و خلاصه باز روز از نو و حرف هاي تكراري و اصرار و انكار از نو شروع شدن و آخرش نشد و رفتن پيش خانم مدير ... مدير كه تازه مدرسه را تحويل گرفته بود و با بازرس ها داشت اموال مدرسه را براي تحويل چك ميكرد گفت: اي آقا اين بچه شما كه رياضيش خيلي ضعيفه و ... خلاصه كلي باباي بيچاره را تحته كرد و هر چي مي توانست بارش كرد! آخرين حرفي كه پدر بيچاره توانست بگه اين بود، حالا با اين همه حرف و حديث بنويسيد زير اين پرونده كه ما جا نداريم و ببرم اداره و ببينم آقاي ... چي ميگه؟ پرسيد آقاي ... را شما از كجا مي شناسيد؟
پدر مهسا گفت: از دوستان قديم بنده هستن و ... تازه خانم مدير متوجه آشنايي پدر بچه با آقاي ... شده بود لحن حرف زدنش عوض شد و گفت: ما بخاطر شما مي گيم كه توي اين رشته تحصيل كنه وگرنه هر رشته اي دوست داريد ثبت نام كنيد! اما اگر هر روز به مدرسه خواستيمتان نيائيد و بگيد ... خلاصه زير پرونده نوشت كه توي رشته ؟ پرسيد چه رشته اي مي خواهيد ثبت نام كنيد ؟ باباهه گفت ديگه چاره اي نيست و توي رشته حسابداري بنويسيد! مدير باز من مني كرد و نوشت حسابداري و پرونده را داد دست پدره و رفت سر وقت شمردن وسايل ... پرونده را بردن و دادن دست خانم ناظم و اون مثل كسايي كه برق گرفته باشدش پرونده را انداخت روي ميز و شروع به غرغر كرد و پرسيد: چي به خانم مدير گفتين كه اينو نوشته! به من ميگه فقط رشته امور اداري ثبت نام كن و حالا هم اينو نوشته ؟ ... بهش خيلي بر خورده بود بلند شد و پرونده را برداشت و در حالي كه با خودش داشت حرف ميزد از اتاق رفت بيرون ... مهسا با ترس رو به پدرش كرد و مي خواست چيزي بگه كه باباش گفت نترس چيزي نيست ... همانطور كه با غر غر از اتاق رفته بود بيرون برگشت و پرونده را پرت كرد روي ميز و در حالي كه صورتش سرخ شده بود گفت: ما بخاطر خودتان مي گوئيم حالا فردا هي نيائيد بگيد كه چرا وضعيت تحصيلي بچه هام اينطوريه! خلاصه آنروز گذشت و از فردا مسير مدرسه مهسا عوض شد و مدتي طول كشيد تا به وضعيت جديد عادت كنه روزها پشت سر هم ميگذشت و از خواستن باباي مهسا به مدرسه خبري نبود! تا ... تا خرداد ماه آنسال تحصيلي كه روي كارنامه ، خانم مدير يك تقدير نامه و يك ماشين حساب مهندسي خوشگل هم گذاشته بود!
وقتي براي ثبت نام در كلاس سوم به مدرسه رفته بودن خانم ناظم از خجالت روي نگاه كردن به صورت باباي مهسا را نداشت و پرونده را داده بود دفتر دار مدرسه ثبت نام كنه و خانم مدير هم يك جايي توي مدرسه غايم شده بود و نمي خواست با حرفهايي كه زده بود با باباي مهسا روبرو بشه ... آن سال هم به خير و خوشي گذشت و مهسا شاگر اول كلاس شان شد و باباهه بخاطر اينكه زياد مسئولين مدرسه را معذب نكنه ديگر پا توي مدرسه نگذاشت و مهسا با مامانش رفته كارنامه اش را گرفته بود ...
خلاصه ... بچه تنبل قصه ما كه در سال اول دبيرستان بخاطر مشكلاتي كه براش پيش آمده بود و پنج تا تجديدي آورده بود آن سال توي كنكور شركت كرد و تنها فرد از آن هنرستان بود كه در رشته حسابداري آنهم توي شهر خودش با نمره عالي قبول شده بود ... تنها بخاطر قولي كه هنگام ثبت نام توي مدرسه به باباش داده بود ... به همين سادگي
:توجه
فرمائيد
خانه
-
پست الكترونيكي
-
نوشته هاي پيشين
-
وبلاگ تصويري سحر وب
-
جستجو در
ياهو
-
با تشكر از
گوگل
:منشور وبلاگ من
يادم
باشد
حرفي نزنم كه به كسي بر بخورد
نگاهي نكنم تا دل كسي بلرزد
راهي نروم
كه بيراه باشد
خطي ننويسم كه آزار دهد كسي را
يادم باشد
كه روز و روزگار
خوش است
همه چيز رو به راه بر وفق مراد است و
خوب
تنها
تنها دل ما دل
نيست
آره .....
سحر ,
سحروب ,
سحروبز
,
سحركلام
,
sahar ,
saharweb
,
saharwebs,
sahar web
,
sahar webs
--------------------------------------------------------------------------------
Home
-
Email -
Comments -
Gallery Picture -
Saharwebs Pictures Album
-
Googel
اگر
نظري پيامي و يا حرف و صحبتي با من داريد پائين را كليك
كنيد
Questions or
comments should be sent to Sahar_webs@Yahoo.com